بند آب. (برهان). سد. (شرفنامۀ منیری). برغ آب. بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامه). ورغ. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به بزغ و ورغ و وراغ و سربرغ شود: چو شمع از عشق هر دم باز خندم به پیش چشم برغی بازبندم. عطار (از انجمن آرا). جهان را بود برغ آب جسته ز کشته پیش برغی باز بسته. عطار (از انجمن آرا). ، گندم نیم آس کرده است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به بلغور شود