جدول جو
جدول جو

معنی برغ

برغ
(بَ / بَ رَ / بَ رِ)
بند آب. (برهان). سد. (شرفنامۀ منیری). برغ آب. بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامه). ورغ. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به بزغ و ورغ و وراغ و سربرغ شود:
چو شمع از عشق هر دم باز خندم
به پیش چشم برغی بازبندم.
عطار (از انجمن آرا).
جهان را بود برغ آب جسته
ز کشته پیش برغی باز بسته.
عطار (از انجمن آرا).
، گندم نیم آس کرده است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به بلغور شود
لغت نامه دهخدا