جدول جو
جدول جو

معنی برخشان

برخشان(بَ خُ)
نام قریه ای به ماوراءالنهر. (مراصد الاطلاع) ، میوه خوردن:
بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت
بسا کس که کارید و بر برنداشت.
اسدی (گرشاسب نامه).
الا تا درخت کرم پروری
گر امیدواری کزو برخوری.
سعدی.
، ملاقی شدن. ملاقات کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تصادف کردن. پیوستن و رسیدن کسی. (آنندراج) :
جان تازه میشود ز لب روح پرورت
هرکس که برخورد بتو از عمر برخورد.
صائب.
از تو تا دوریم از ما دور میگردد حیات
با تو چون برمی خوریم از زندگی برمی خوریم.
صائب.
هرکس دعا کند باجابت قرین شود
در هر کجا بیکدگر احباب برخورند.
صائب.
جدا ازخود نشستم آنقدر تنها بیاد او
که با خود روبرو برخوردم و نشناختم خود را.
شفایی (از آنندراج).
- برخوردن به امری و مطلبی، فهمیدن آن. دریافتن. یافتن مطلب. ملتفت شدن. متنبه شدن. متذکر شدن. دانستن. بناگاه دانستن. آگاه شدن، شما بمعنی این عبارت برنخورده اید. (یادداشت مؤلف).
- برخوردن بکسی، گران آمدن او را. آزرده شدن او. (یادداشت مؤلف). ناملایم طبعو مقام او شدن. توهین بخود شمردن.
- برخوردن گفتار یا کردار برکسی، ناگوار آمدن به او. گران آمدن به او، او چیزی گفت که به من برخورد. (یادداشت مؤلف).
- گرم برخوردن، با مهربانی و لطف و گشاده روئی با کسی روبرو شدن:
اگر بسوختگان گرم برخوری چه شود
که شعله نیز به تعظیم خار برخیزد.
صائب.
، زده شدن چیزی بر چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تصادف کردن. (یادداشت مؤلف) ، حجاف، برخوردن دلو بر چاه و ریختن آب از آن. (منتهی الارب) ، دچار شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا