جدول جو
جدول جو

معنی برتر

برتر
(بَ تَ)
اعلی. (ترجمان القرآن). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی. (آنندراج). افضل. اجل. مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل. مقابل پست تر:
بفرمان او گردد این آسمان
که او برتر است از زمان و مکان.
فردوسی.
ز نام و نشان وگمان برتر است
نگارندۀ برشده گوهر است.
فردوسی.
بگوی آنچه دانی و بفزای نیز
ز گفت خردمند برتر چه چیز.
فردوسی.
برتر ز خویها خرد است و هنر
مردم بی این دو چیز نیاید بکار.
فرخی.
ای آنکه مرا درگه تو خوشتر جائی است
وی آنکه مرا خدمت تو برتر کاری است.
فرخی.
غبی تر کس آن کش غنی تر کنی تو
فروتر کس آن کش تو برتر نشانی.
منوچهری.
و شک نیست که خداوند بیندیشیده باشد و پرداخته که رای عالی برتر است. (تاریخ بیهقی). رای عالی برتر در آنچه فرماید. (تاریخ بیهقی). التماس اینست و رای عالی برتر. (تاریخ بیهقی).
سپهبد فروماند خیره بجای
همی گفت ای پاک و برتر خدای.
اسدی (گرشاسب نامه).
و برتران از فروتران پیدا شوند. (منتخب قابوسنامه).
چند رفتند ازین قصور بلند
در هنر برتر از تو سوی قبور.
ناصرخسرو.
زیردست لشکری دشمن شناس
کان بجاه و منزلت زین برتر است.
ناصرخسرو.
ای پیر چو این هست پس چه گوئی
زین بهتر و برتر دگر چرا نیست.
ناصرخسرو.
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
خاقانی.
اگر در زیر هر سنگی چو خاقانی سری بینی
ازین برتر سخن باری نپندارم که کس دارد.
خاقانی.
من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم
کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم.
خاقانی.
کار تو زانجا که خبر داشتی
برتر از آن شد که بپنداشتی.
نظامی.
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هرچه گفته ایم و شنیدیم و خوانده ایم.
سعدی.
دعوی مکن که برترم از دیگران بعلم
چون کبرکردی از همه دونان فروتری.
سعدی.
کدام پایۀ تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی.
حافظ.
- برترخدای، خدای علی اعلی:
جهاندار شد پیش برترخدای
همی خواست تا باشدش رهنمای.
فردوسی.
چنین پنج هفته خروشان بپای
همی بود در پیش برترخدای.
فردوسی.
همی گفت کای پاک برترخدای
بگیتی تو باشی مرا رهنمای.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا