مرکّب از: ب + راه + افکنده، براه افتاده. کنایه از بی ارزش و بی قدر و قیمت و منزلت: آن چوب خشک براه افکنده آخر بکار آید. (کلیله و دمنه) ، از خود درآوردن. جعل کردن. - بربافتن دروغ، اختلاق. افک. افجار. فرابافتن. خرق. اختراق. افجار، از خود گفتن سخنی را و بربافتن آن بی شنیدن، مداهنه. (منتهی الارب)