بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. (آنندراج) : چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت حیف است که آواز تو بر خاک افتد. حافظ، بر روی جهیدن. جاری شدن بر رخسار: هر کرا در چشم خود با ناز پروردم چو اشک عاقبت بی آبرویی کرد و بر رویم دوید. ؟ ، استیلا یافتن. مسلط شدن. منصرف گشتن. درآمدن و در اختیار گرفتن: دهان تنگ تو بر روزگار تنگ گرفت غبار خط تو بر روی آفتاب دوید. صائب (آنندراج)