بدشکل و بی ظرافت و کریه المنظر و زشت. (ناظم الاطباء). چیزی که نمود خوب نداشته باشد. بدنمود. (از آنندراج). که خوش شکل نباشد. که بچشمها بد آید. (از یادداشتهای مؤلف) : پاک بود از شهوت و حرص و هوی نیک کرد او لیک نیک بدنما. مولوی. مدان بد، هر آن بدنمایی که هست که آن نیز نیکوست جایی که هست. امیرخسرو. برشع، مرد گول دفزک بدنما و بدخو. (منتهی الارب).