عمل بداندیش. مقابل نیک اندیشی. (فرهنگ فارسی معین). بدخواهی. (ناظم الاطباء). سؤظن. (یادداشت مؤلف). بدگمانی. بدخیالی. بدسگالی: بکار آورد کژی و دشمنی بداندیشی و کیش آهرمنی. فردوسی. نداند جز از تنبل وجادویی فریب و بداندیشی و بدخویی. فردوسی. من ترا هرگز با شوی ندادستم وز بداندیشی پایت نگشادستم. منوچهری. بکوی شوخی و بی شرمی و بداندیشی اگر بدانی من نیک چستم و چالاک. سوزنی. - بداندیشی کردن، بدخواهی کردن. خیال و اندیشۀ بد درباره کسی کردن. (ناظم الاطباء) : باتن مرد بد کند خویشی در حق دیگران بداندیشی. نظامی. بد میندیش گفتمت، پیشی عاقبت بد کند بداندیشی. نظامی