به آن. (فرهنگ فارسی معین) : شو بدان کنج اندرون خمی بجوی زیر او سمجیست بیرون شو بدوی. رودکی. همی تاختش تابر او رسید چو او را بدان خاک کشته بدید... فردوسی. چنین گفت با غمگساران خویش بدان کاردیده سواران خویش. فردوسی. نخست آفرین بر جهاندار کرد جهان آفرین را بدان یار کرد. فردوسی. بدان تخت بر ماه خواهی شدن سپهبد بدی شاه خواهی شدن. فردوسی. چنان بخدمت او از عوار پاک شوند بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه. فرخی. هیچ چیزی نمانده است از اسباب خلاف بحمداﷲ که بدان دل مشغول باید داشت. (تاریخ بیهقی). و از بسی تلبیس که ساختند و تصرف که کردند کار بدان منزلت رسید که... (تاریخ بیهقی). می گفت آفتاب من و رأی شاه، عقل گفتش بطنز کار تو اکنون بدان رسید؟ کمال اسماعیل (دیوان ص 70).