کسی را در خواب بخرخر انداختن. (ناظم الاطباء) ، عفو کردن. درگذشتن. درگذشتن از گناه: مگر شاه با مهر پیش آیدش ببخشد گناه و ببخشایدش. (گرشاسب نامه). چون در کان جود بگشاید گنج بخشد گناه بخشاید. نظامی. ، بخشیدن. انعام کردن. (ناظم الاطباء). بخشاییدن در محل ترحم و عفو مستعمل است لیکن بمعنی جود و کرم هم بندرت استعمال کرده اند. (از غیاث اللغات) : کسی کو ندیده بجز کام و ناز بر او برببخشای روز نیاز. فردوسی. خور و پوش و بخشا و راحت رسان نگه می چه داری برای کسان. سعدی (بوستان). ، دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). مضایقه کردن: گر این آرزو شهریار جهان نبخشاید از ما کهان و مهان ز گیتی بر او بر کنند آفرین که بی اومبادا زمان و زمین. فردوسی. چنان چون گمان من است آب سرد نبخشایی از من ایا رادمرد. فردوسی (از یادداشت مؤلف). چرا شد رخش من با من گرفتار که رخشم نیست همچون من گنهکار اگر بخشایی از من بستر و کاه چرا گیری از او مشتی جو و کاه. (ویس و رامین). بکام دل زیم با تو همه سال نبخشایم ز تو جان و دل و مال. (ویس و رامین). کم آزار است و بر مردم فروتن مر او را لاجرم کس نیست دشمن چرا دشمن بود آنرا که جانش نمی بخشاید از خواهندگانش. (ویس و رامین). چه رنج آید ازین بتّر به رویم که تو گویی دریغ است از تو کویم چرا بخشایی از من رهگذاری که این ایوان موبد نیست باری سزد گر سنگدل خواندت دشمن که راه شایگان بخشایی از من گذار شهر و راه دشمن و دوست ز یار خود ببخشودن نه نیکوست. (ویس و رامین). زلیخا بنادیده بد مهرور بدیدار یوسف چراغ بشر فرستاده بد کس بنزد عزیز بدو گفت کز وی نبخشای چیز. شمسی (یوسف و زلیخا). و رجوع به بخشاییدن شود