جدول جو
جدول جو

معنی بخدق

بخدق
(بُ دُ)
اسفرزه. اسپرزه. اسفیوس. بزرقطونا. در نشوءاللغه بحدق ضبط شده است. و رجوع به نشوءاللغه ص 92 و بحدق شود، شکستن. (ناظم الاطباء) ، کفتن، زدن، برکندن. (آنندراج) ، درو کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تراشیدن. (ناظم الاطباء) ، اره کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مقراض کردن، چیدن، ذوب کردن. (ناظم الاطباء). گداختن. (آنندراج) ، عوض کردن. (ناظم الاطباء). تغییردادن. (آنندراج) ، ترسیدن، طپیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اندوهگین بودن. (آنندراج). آزرده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا