کودک. طفل. ولید. زاک. صبی. طفل و بچۀ آدمی و حیوان. (از آنندراج). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری). ولیده. کودک نارسیده. کر. کره. بره. نتاج. نتیجه. زائیدۀ انسان یا حیوان، در انسان تا به سن بلوغ برسد و در حیوان تا بزرگ شود. (فرهنگ نظام). ج، بچگان: پریچهر را بچه بد در نهان از آن شاد شد شهریار جهان. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. پسر باید از هرکه باشد رواست که گویند کاین بچۀ پادشاست. فردوسی. همی بچه را بازداند ستور چه ماهی به دریا چه در دشت گور. فردوسی. زنگی بچه ای خفته به هریک در چون قار. منوچهری. تا مادرتان گفت که من بچه بزادم. منوچهری. زهدانکتان بچۀ بسیار گرفته. منوچهری. بلی گر بزاید یکی گوسفند که دارد بچه بر تنش خال چند. شمسی (یوسف و زلیخا). اگر گوسفند است اگر گاو و خر گر اشتر بود یا ستور و ستر ز ده بچه یک بچه اش مر تراست بدان تا شود برگهای تو راست. شمسی (یوسف و زلیخا). که آن سال هر گوسفندی دوبار بزایید هر بار بچه چهار. شمسی (یوسف و زلیخا). تخم اگر جو بودجو آرد بر بچه سنجاب زاید از سنجاب. ناصرخسرو. بچۀ شیر دانش و آنگه مور جهلت عذاب بنماید. خاقانی. آب را سنگست اندر بر از آنک سنگ را بچۀ خور در شکم است. خاقانی. که آتش کشتن و اختر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نیست. (گلستان سعدی). - امثال: شعرناگفتن به از شعری که باشد نادرست بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین. منوچهری. اگربچه عزیز است، ادب عزیزترست. حرف راست را از بچه باید شنید. ماماچه که دوتا شد سر بچه کج میشود. - بچۀ انگور، کنایه است از شراب انگور. (آنندراج) : آراسته بزم تو پر از بچۀ حوراست از بچۀ حورا بستان بچۀ انگور. امیرمعزی. - بچۀ تاک، انگور: یک لخت خون بچۀ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونۀ عقیق. عماره. - بچۀ حوراء، کنایه از ساقی و محبوب است. حورزاده. (آنندراج). - بچۀ خور، یا بچۀ خورشید، کنایه است از لعل و یاقوت و طلا و نقره و دیگر جواهر کانی و فلزات. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : آب را سنگست اندر بر از آنک سنگ را بچۀ خور در شکم است. خاقانی. - بچۀ خورشید، بچۀ خور که جواهر و فلزات باشد. (برهان قاطع). - بچۀ خونین، اشک گلگون. (ناظم الاطباء) : هردم هزار بچۀ خونین کنم بخاک چون لعبتان دیده به زادن درآورم. خاقانی. - بچۀ ریش، حصه ای از موی ریش که زیر لب قرار گرفته است. (فرهنگ نظام) : بچه بازی اگر نمیداند بچۀ ریش را نهاده چرا؟ ابوالبرکات. - بچه شیر، بچۀ شیر، شبل الاسد. شبل. (دهار). -