پرستندۀ بت. بت پرست. که بت پرستد. شمن. صنم پرست. وثنی: وگرنه یکی بت پرستنده مرد نه با گنج و لشکر نه با دار وبرد. فردوسی. شد آن بت پرستنده فرمان پذیر فرستاد بت را به دانای پیر. نظامی. - بت پرستنده، بت خدمتگزار. پرستار خوبروی. خدمتگزار ماهروی: بتان پرستنده با تاج زر همه نامداران زرین کمر. فردوسی، بیحال شدن طفل خردسال از اثر گریۀ بلاانقطاع، غمناک و مضطرب و دلگیرشدن، پی در پی نفس زدن آدمی و ستور و جانوران دیگر از شدت گرما و بیحال شدن: روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و سواران از تشنگی بتاسیدند