بپا. برپا. مقیم. ایستاده. مقابل نشسته. قائم: چو این آفرین کرد رستم بپای شهنشه بدادش بر خویش جای. فردوسی. نشست آن سه پرمایۀ نیکرای همی بود خراد برزین بپای. فردوسی. یکی پاک دستور پیشش بپای بداد و بدین شاه را رهنمای. فردوسی. یکی شیر دید از پس در بپای ز نیرو زمین کرده جنبان ز جای. اسدی (گرشاسب نامه). اگر بارۀ آهنینی بپای سپهرت بساید نمانی بجای. فردوسی.