جدول جو
جدول جو

معنی بامغز

بامغز(مَ)
که مغز دارد. مغزدار: لبیب، بامعنی. آکنده به معنی. قرین معنی. استوار. پرمغز:
مر آن نامه را خوب پاسخ نبشت
سخنهای بامغز و فرخ نبشت.
فردوسی.
نیامدش بامغز گفتار اوی
سرش تیزتر شد به آزار اوی.
فردوسی.
بدو گفت موبد که اندیشه کن
کز اندیشه بامغز گردد سخن.
فردوسی.
، چیزی است خوشبوی مثل عود. (شرفنامۀ منیری). نام خوشبوئی. (غیاث اللغات). بمعنی لادن و نوعی از عنبر و مشمومات باشد که بعربی حصین البان گویند. (برهان قاطع). حسن لبه. مهضومه، خوشبوی که از مشک وبان آمیزند. (منتهی الارب). غالیه که از روغن بان سازند، بدین صفت: عنبر خام یک مثقال، مسک اذفر نه مثقال، روغن بادام ده مثقال روغن را با عنبر بیامیزند و مشک، را صلایه کرده در آن ریزند و بهم برآرند. و در ظروف عاج نگاه دارند، بعضی صندل و عود و غیر آن داخل میکنند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی) :
از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زآن تنگ دهان هزار چندان آید.
رودکی.
ورش ببویی گمان بری که گل سرخ
بوش بدو داد و مشک و عنبر با بان.
رودکی.
دگر بویهای خوش آورد باز...
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب.
فردوسی.
مردمی و آزادطبعی زو همی بوید بطبع
همچنان کز کلبۀ عطار بوید مشک و بان.
فرخی.
زخوش رنگی چو گل گشتم ز خوشبویی چو بان گشتم.
ز بیم باد و برف دی به خم اندر نهان گشتم.
فرخی.
به زلفش اندر تاب و بتابش اندر مشک
به جعدش اندر پیچ و به پیچش اندر بان.
فرخی.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
جان را نبود بوی خوش و بوی خوش او
چون بوی خوش غالیه و عنبر بان است.
منوچهری.
ز خلق خوش تست شرمنده دائم
چه مشک طرازی، چه بان حجازی.
سوزنی.
آهو بسر سبزه سبز مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را.
انوری.
با بان آهوان که گزیند پلنگمشک
برشان انگبین که گزیند ترنجبین.
خاقانی.
پس در آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند
اولین تثلیت مشک و عود و بان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا