از با+ کام، برمراد. بامراد. پیروز. فیروز. کامیاب. فیروزمند. پیروزمند. مظفر: چو آگاهی آمد ز دانا بشاه که باکام و با شادی آمد ز راه. فردوسی. و بهرام با مالهای بسیار بازگشت پیروز و باکام (از هند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). و رجوع به کام شود. - بارای و کام، بااندیشه و آهنگ. باخرد و نیت و آهنگ: گشاده سخن مرد بارای و کام همی آب حیوانش خواند بنام. فردوسی. و رجوع به کام و رای شود. - باکام دل، پیروزمند و برمراد دل. کامیاب: و بمدتی نزدیک هردو مظفر و باکام دل و غنیمت بی اندازه بازآمدند. (فارسنامۀ ابن البلخی 82). و رجوع به کام و بارای و کام شود