آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. (از ناظم الاطباء). نساج. جولاهه. (آنندراج) (شعوری). حائک. جولاه. ناسج. پای باف. گوفشانه. شاتن. (منتهی الارب). واشیه. (منتهی الارب). وصّاد (منتهی الارب) : بوریاباف اگر چه بافنده ست نبرندش بکارگاه حریر. سعدی (گلستان). از کمانی سست، سخت انداختن کار هر بافنده و حلاج نیست. جامعالتمثیل. سخنهایت کنی چون در خوشاب مشو بافندۀ لفاف و کذاب. (از فرهنگ شعوری).