جدول جو
جدول جو

معنی باطل کردن

باطل کردن
(مَ ظَرْ رَ)
ابطال. (ترجمان القرآن). الغاء. (تاج المصادر بیهقی). از میان بردن. مضمحل کردن. محو کردن. تباه کردن:
و لیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیزگردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 218).
اندر داروهایی که موی را باطل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر باطل کردن جعدی موی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر سوزان و تیز بودی موی را (موی مژه را) بریزانیدی و باطل کردی و ممکن نگشتی که اندر وی موی رستی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
و بر بدیهه بر سر شراب دو سه درج بنوشتم و بعد باطل کردم. (مجمل التواریخ و القصص). تگرگی بارید چنانکه غله ها را باطل کرد. (جهانگشای جوینی).
طوطئی را بهوای شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا