جدول جو
جدول جو

معنی باطل شدن

باطل شدن
(مُ ءَ مَ)
باطل شدن روزه و امثال آن، از میان رفتن. تباه گشتن. فاسدشدن. (از آنندراج). ناچیز شدن. هیچ شدن. (ناظم الاطباء). بطلان. تباه شدن بواسطۀ عملی مبطل:
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
منوچهری.
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید بدرتاش تکین بر دم آش.
ناصرخسرو.
نکوئی گر کنی منت منه، زان
که باطل شد زمنت جود و احسان.
ناصرخسرو.
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی.
سنائی.
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
منبعد بر آن شرطم کز توبه بپرهیزم.
سعدی.
از دل ما سیهان مهر سفیدان بردند
سحر باطل شود آنجای که اعجاز آید.
واله هروی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا