بازنگریدن. بازدید کردن. نگاه کردن. توجه کردن.بررسی کردن. رسیدگی کردن: پس از برافتادن آل برمک جریده ای کهن بود نزد من، بازنگریستم در ورقی دیدم نبشته: بفرمان امیرالمؤمین نزدیک امیر... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). مستوفیان شما روی (ابوسعید سهیل) بازنگریستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124). گر تو در آیینه تأمل کنی صورت خود، باز بما ننگری. سعدی (طیبات). ، نوعی نقش قالی. گل بازوبندی در قالی. (یادداشت مؤلف)