بازگرداندن. طلبیدن: غمی گشت و لشکر همه بازخواند بزودی سلیح و درم برفشاند. فردوسی. ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مردم شوم و بدساز خوان. فردوسی. سکندر بدو گفت کاینست راست تو طینوش را بازخوانی رواست. فردوسی. ز خیمه فرستاده را بازخواند بتندی سخنها فراوان براند. فردوسی. و من همی گویم که او [خالد بن ولید] منافق است، او را باز باید خواندن. (ترجمه طبری بلعمی). حیلت می ساخت [التونتاش] ... تا رضای آن خداوند را بباب مادر یافت... و ما را از مولتان بازخواند و بهرات بازفرستاد. (تاریخ بیهقی). و ما را [مسعود] از مولتان بخواند باز [محمود] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). پیش کسری گفتند که او نافرمانی میکند و سرکشی، نامه نوشت که او را بازخواند. (قصص الانبیاء ص 225). از بردسیر نوشتند و لشکر بازخواندند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 44).