خندیدن: چون سید عامری چنین دید از گریه گذشت و بازخندید. نظامی. گفتی به سخن چو کار بندند زآن نظره چو غنچه بازخندند. نظامی. ، توجه کردن. نظر کردن. اعتنا کردن: کریمانی که با مهمان نشینند بمهمان بهترک زین بازبینند. نظامی. عمل داران چو خود را ساز بینند به معزولان از این به بازبینند. نظامی. ، بازدید کردن، دقت کردن. بدقت نگریستن. خوب دیدن: هر که آموزد اصول دین تو گوئی ملحد است این سخن را بازبین تا در اجابت چیست پس. ناصرخسرو. هر در که در او نیاز بینی نایافته به چو بازبینی. نظامی. بس یافته کان به ساز بینی نایافته به چو بازبینی. نظامی. پیش تو ازبهر فزون آمدن خواستم از پوست برون آمدن باز چو دیدم همه ره شیر بود پیش و پسم دشنه و شمشیر بود. نظامی. ، مراجعه کردن. رسیدگی کردن: تاریخ شهور و سنین بازدیدند و شاه را بشارت دادند کی شاد باش و جاوید زی کی این فرزند شرف تبار و از ملوک ماضیۀ این خاندان یادگار خواهد بود. (سندبادنامه ص 42). و چون بیکدیگر آمیخته شده باشند بسویت بازبیند و حساب کند. (تاریخ قم ص 176). پس بشر بن فرج را با اهل قم بقم بفرستادند تا ناظر و مشرف بود در آنچ اهل قم از آن شکایت میکردند و بازبیند که این شکایت از ایشان بموقع است یا نه ؟ (تاریخ قم ص 105)