ذخیره کردن. پس انداز کردن. اندوختن: بخور هرچه داری منه بازپس تو رنجی چرا بازماند بکس ؟ فردوسی. چرا امروز چیزی بازپس ننهی چرا نندیشی از بیم تهیدستی. ناصرخسرو. و رجوع به بازپس هشتن و بازپس نهادن شود، گرد آوردن. جمع کردن، مقابل پراکنده ساختن: چو گستهم بشنید لشکر براند پراکنده لشکر همه بازخواند. فردوسی. ، نهی. منع کردن. بازداشتن: دل شیده گشت اندران کار تنگ همی بازخواند آن یلان را زجنگ. فردوسی. ، بازخواندن بکسی، یا بچیزی، بدو نسبت کردن. نسب. (تاج المصادر بیهقی). انتساب. نسبت. منسوب داشتن. نامیدن. نسبت کردن. بنام چیزی نسبت کردن: ثغرهای جزیره شهرکهائی اند بر روی رومیان و از شام اند، ولکن به جزیره بازخوانند. (حدود العالم). و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند. (حدود العالم). و از این بیابان هر کجا ناحیتی بدو نزدیک است بدان ناحیت بازخوانند. (حدود العالم). و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. (حدود العالم). بدو بازخواندند لشکرش را گزیده سواران کشورش را. دقیقی (گنج بازیافته). چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60). و این نهر ’برازه’ ببرازۀ حکیم بازخوانند کی آب از فیروزآباد بگشاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 151). در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی). بابک پادشاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندندی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان بازخوانند، یکی مقلی به ابن مقله بازخوانند و دیگر مهلهلی که به ابن ملهل بازخوانند سه دیگر مقفعی که به ابن مقفع بازخوانند. (نوروزنامه منسوب بخیام). و شمر سپاه سالار او بود که شمر کند یعنی سمرقند را بدو بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص). گویند شهر کرمان بدان کرم بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص). و او (کمری بن یافث) را پسران بودند یکی بلغارنام، آنک زمین بدو بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104 س 19). و حظیرۀ بخارا وی نهاده بود و کوی علاء را به وی بازمیخوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 95). باز همین حیان بفرغانه لشکر برگماشت تا قتیبه را کشتند و حوض حیان به وی بازمیخوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 69). و خایه کشیده را بزبان عجم شابستام گویند پس این دیه (شابستانان را) بدیشان بازمیخوانند. (تاریخ قم ص 86). او را بکنیت و نام او باز خواندند. (تاریخ قم ص 227)، خواندن. قرائت کردن: تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت. مولوی. خود ز بیم این دم بی منتهی بازخوان فابین ان یحملنها. مولوی. ، دیگر بارخواندن. دوباره خواندن، مباشرت کردن، تهمت زدن بطور آشکارا. (ناظم الاطباء)