جدول جو
جدول جو

معنی بازافتادن

بازافتادن
(مَ شَ)
بازاوفتادن. نکس کردن. برگشتن. (ناظم الاطباء). عقب افتادن. بازافتادن به چیزی، رجوع شدن به وی. (ارمغان آصفی). جدا شدن:
چو پرگاری که از هم بازداری
ز هم بازاوفتد اندام دشمن.
منوچهری.
ای دریغا که ثناها به دعا بازافتاد
چون چنین است درین حال بهین ذکر دعاست.
اوحدالدین انوری (از آنندراج).
، پیمودن. سپریدن. طی کردن راه و جز آن، قطع طریق. راه زدن: اطراف و حوالی ولایت او بازمیبریدند. (ترجمه تاریخ یمینی). او (هارون بن ایلک) بتدریج حواشی آن ملک بازمیبرید و در تیسیر مراد و تحصیل مقصود چشم باز میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا