مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد. بالاخره روزی دستهایش را محکم گرفته و دو دندانش را کشیدم. و آن مکافات چنین شعر گفتنش بود: دور از بزم وصالت می کند در بزم غم برق آهم خانه سوزی درّ اشکم گوهری کرد اگر تاراج دین و دل بافسون غمزه اش باذلی آن غمزه راعادت بود غارتگری. (ازترجمه مجمع الخواص ص 307)