کنایه از مغرور و متکبر بودن. (غیاث) (مجموعۀ مترادفات ص 256). رجوع به باد در زیر دامن داشتن و باد در سر کردن و باد در سر داشتن و باد در سر افکندن و باد در کلاه افکندن و باد سنجیدن و باد در سر شدن و باد شود، باد زدن: بر سر بالین شیخ نشسته با مروحه در دست و شیخ را باد میکرد. (اسرار التوحید ص 171). وآن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی بپر زاغ کسی آتش را باد کند. ادیب نیشابوری (تضمین از ابوعبداﷲ محمد بن صالح نوایحی). ، تکبر کردن. کبر فروختن. کبر کردن. فیس کردن. عجب و نخوت نمودن، باد کردن در چیزی، دمیدن در آن. دمیدن. (ناظم الاطباء: باد). رجوع به باد شود، در تداول بازی ورق (بمزاح) ، باطل شدن ورق، تند و تیز کردن. رجوع به باد شود