هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد، هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند، ریح، ج، ریاح، ریحه، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن)، ترهه، رکاب السحاب، اوب، سمهی، سمهاء، واد: مشتکره، باد سخت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، سیهک، سهوک، سکینه، باد تیزرو، هراءه، سخت سرد گردیدن باد، ورهاء، باد تند و شتاب، خجوجاه، باد پیوسته وزان، رخاوه، رخامی، نسیم، باد نرم، نیسم، ریده، ریدانه، راده، رخاوه، عیهل، باد تند، نعب، معصف، معصفه، صندید، جفجف، دروج، باد تند و تیز، نئوج،باد وزان، هلاّب، باد سرد باباران، هلاّبه، (منتهی الارب)، یوم هلاب، روز باد و باران ناک، وعک، ایستادن باد، تهم، لواقح، بادهائی که درختان را آبستن کند، معاجیج، بادهای تند گردانگیز، هوجاء، باد سخت تندکه از بن برگیرد و ویران کند خانه ها را، تهویش، گرد و خاک آوردن باد، خرقاء، باد سخت که بر یک مهب مداومت نکند، انساب، سخت وزیدن باد و برداشتن آن خاک و سنگریزه را، خبراق، باد که از راه دیر برآید، اعصار، باد آتش دار، عقیم، باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را، بادی که برانگیزد ابر و رعد و برق را، باد سخت گردآمیز، هیرع، باد شتاب و تند بسیارغبار، هبیب، باد گردانگیز، هبوب، هبوبه، هبیبه، سوهق، ساف، سافیاء، مسفی، مسفسفه، سفون، باد خاک روب، سافنه، نفح، باد سرد، قال الاصمعی: ما کان من الریاح نفح فهو برد و ما کان لفح فهو حسر، خارم، صنبور، خریق، باد سرد که سخت وزد، خروق، نسنسه، سرد وزیدن باد، شفیف، باد سرد و خنک، شفشاف، نحس، باد سرد، دبور، حرور، باد گرم که شب وزد، (منتهی الارب) صنبور، باد گرم، عجوز، باد گرم که چشم را بشکند از گرما، خوصاء، لفح، (منتهی الارب) : میغ مانندۀ پنبه ست و ورا باد نداف هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند، ابوالمؤید، موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز درون سو باد سرد و بیمناک، رودکی، پرّ کنده چنگ و چنگل ریخته خاک گشته باد خاکش بیخته، رودکی، گلیمی که خواهد ربودنش باد ز گردان بشخشد هم از بامداد، ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 208)، ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر باد پیچ بازیگر، ابوشکور، از باد روی خوید چو آبست موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزعست رنگ رنگ، خسروانی، عمر چگونه جهد ازدست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی، بشهر اندرون بانگ و فریاد خاست بهر برزنی آتش و باد خاست، فردوسی، کجا بردمدباد روز نبرد که چشم سواران بپوشد بگرد، فردوسی، نمانم که بادی بتو بگذرد وگر موی بر تو هوا بشمرد، فردوسی، برین گونه تا گشت خورشید زرد ز هر سو همی گشت باد نبرد، فردوسی، تو آن کن که از رسم شاهان سزد نباید که بادی بدو بر وزد، فردوسی، همان تخت پرویز ده لخت بود جهان روشن از فر آن تخت بود ... زمستان که بودی گه باد و نم بر آن تخت بر کس نبودی دژم، فردوسی، هزاروصدوهژدهم سال گشت چو بادی که آید بکوه و بدشت، فردوسی، اگر تاب تیغم بجیحون رسد وگر باد گرزم بهامون رسد ... فردوسی، بخفت او و از دشت برخاست باد که کس باد از آنسان ندارد بیاد، فردوسی، ببادحمله بهم برزنی مصاف عدو چنانکه باز بهم برزند صفوف کلنگ، فرخی، رادمردی ّ و نیکنامی را جز برای تو می نجنبد باد، فرخی، در آخر روزگار آن باد جود لختی سست وزید، (تاریخ بیهقی)، دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب، انوری، بگفت این و برزد یکی باد سرد برآورد گردون از او نیز گرد، نظامی، حمله مان پیدا و ناپیداست باد جان فدای آنکه ناپیداست باد، مولوی، روح بیعلم چیست بادی سرد، اوحدی، باد در نظر بنی اسرائیل، (سفر خروج 15:10)، بدانکه باد شرقی اولاً برای نباتات مضر و کشتیها را نیز آفت رساند، (مزامیر 48:7)، اما باد شمال سرد، (کتاب ایوب 37:9)، و باد جنوب گرم، (انجیل لوقا 12:55)، و باد جنوب مغرب زمین باران آوراما باد شمال آنرا قطع و دفع نماید، (امثال سلیمان 25:23)، و توصیف باد شرقی در سفر پیدایش 41:6 و کتاب ایوب 1:19 و اشعیا 27:8 و ارمیا 4:11- 13 و حزقیال 17:10 و 19:12 و 27:26 و هوشع 13:15 با کمال وضوح بیان گشته است، و در بعضی از آیات کتاب مقدس لفظ باد وارد گشته و قصد از فانی نمودن و خشکانیدن میباشد چنانکه در مزامیر 103:16 وارد است ’زیرا که باد بر آن می وزد و نابود میگردد’ و بادهای گرم شرقی را باد شرقی گویند و عامیان آنرا شلوق نامند، منجمله باد سام است (مزامیر 11:6) که بسیار مضر و حرارتش با حرارت تنور افروخته لاف همسری و برابری زند و چون وزد هوا را با ذرات ریگ و خاک نرم تیره و تار گرداند و همواره مرگ از او بارد و شخص مسافر کمال سعی را بجا می آرد که از محل وزیدن آن باد دورباشد، و دور نیست که همین باد بود که عساکر شنخاریب را هلاک نمود زیرا که خداوند میفرماید: ’اینک من گردبادی را می فرستم’، و عدم تعیین محل وزیدن باد در یوحنا 3:8 مذکور است، (از قاموس کتاب مقدس)، - مثل باد و پشه، دوچیز غیرمتعادل در قوت و ضعف، - امثال: بادآورده را باد می برد، آنچه بسهولت و رایگان بدست آید، زود تباه شود و از دست برود: که بادآورده را بادش برد باز، ، بمجاز، خطری پیش آمدن، اشکالی ایجاد شدن: چو فرمان خسرو نیاورد یاد نگر تا سرانجام چون جست باد، فردوسی، - باد جستن کسی را، اقبال کردن بخت بدو، روی آوردن خوشبختی به وی: بیک رزم اگر باد ایشان بجست نشاید چنین کردن اندیشه پست ز هر سو سلاح و سپاه آوریم بنوّی یکی تازه راه آوریم، فردوسی، رجوع به باد شود