ابن خلدون مینویسد: در شهر دمشق بتاریخ ابن کثیر دست یافتم و در ذیل حوادث سال 724 هجری قمری شرح حال باجریقی را بدین سان دیدم: شمس الدین محمد باجریقی کسی است که فرقۀ گمراه باجریقیه به وی منسوبست و شهرت دارد که ایشان منکر صانعاند. پدر باجریقی جمال الدین عبدالرحیم بن عمر موصلی مردی شایسته و از علمای شافعی بود ودر بعضی مدارس دمشق تدریس میکرد و پسر او در میان این فقیهان پرورش یافت و اندکی به کسب علم مشغول گردید سپس بطریقت سلوک روی آورد و گروهی که معتقد بطریقت او بودند ملازمت وی را اختیار کردند، سپس قاضی بریختن خون او فتوی داد و او بسوی مشرق گریخت. آنگاه دلایلی اقامه کرد بر اینکه میان او و گواهانی که بر خلاف وی گواهی داده اند دشمنی و عدوات خصوصی بوده است و در نتیجه قاضی حنبلی بمنع کشتن او رای داده است. و پس از آن مدت چند سال در قابون اقامت گزید و در شب چهارشنبه شانزدهم ربیعالاّخر سال 24 724) زندگانی را بدرود گفت. و ابن کثیر گوید: این ابیات از قصیدۀ باجریقی درباره جفر منظوم است: ’بشنو و حرف و حساب جمل و وصف را، از روی فهم مرد ماهر هوشیار از بر کن بیبرس بعد از خمسۀ آن از جام سیراب میشود و حا و میم دلاور حمله وریست که بر روی خشت و آجر خوابیده است دریغا بر جلّق (دمشق) که مصائبی بساحت آن میرسد و مسجد جامع خدا را که چگونه بنیان نهاده اند ویران میسازند دریغا بر آن شهرچقدر دشمنان دین پدید میآیند، چقدر میکشند و چه بسیار خون عالمان و مردم عامی که ریخته میشود، و چه زاریها و شیونهاو چه اسارتها و تاراجها روی میدهد و شهر را میسوزند و چه کسانی از جوان و پیر که دستخوش حریق میشوند و سراسر جهان و نواحی بسبب ایشان تیره و تاریک است، حتی کبوتران بر شاخه های درختان نوحه سرائی میکنند ای مردمان آیا دین یار و یاوری ندارد؟ برخیزید و از هر سوی خواه دشت وخواه سنگلاخ بسوی شام بشتابید ای مردم عرب عراق ومصر و صعید بشتابید، و کفر را با عزمی استوار در آن شهر نابود سازید’. و همان مؤلف در ضمن بحث از ملاحم گوید: و نیز در مشرق بر ملحمۀ دیگری درباره اخبار آیندۀ دولت ترک آگاهی یافتم که منسوب به یکی از صوفیان موسوم به باجریقی است و سراسر آن دارای لغزهائی است از حروف مقطع و آغاز آن چنین است: ای همدم من ! اگر بخواهی اسرار جفر بر تو کشف شود که دانش وصی پدر حسن است بفهم و حرف و حساب جمل و وصف آنرا حفظ کن مانند یک آموزندۀ چابک و هوشمند... و دارای ابیات بسیاریست که بظن قوی ساختگی است و نظیر اینگونه اشعار ساختگی در روزگار قدیم فراوان بوده است که کسانی آنها را بنام دیگری میسروده اند... و من از شیخ کمال الدین پیشوای حنفیه که از بیگانگان ساکن مصر بود درباره این ملحمه و باجریقی که صوفیان را به وی نسبت میدادند پرسش کردم و شیخ که بطریقت های آنان آگاه بود گفت: باجریقی از فرقۀ معروف قلندریه بوده است که تراشیدن ریش را بدعت کرده بودند، او درباره پادشاهان همعصر خود بطریق کشف سخن میگفته و بمردانی که آنها را میشناخته اشاره میکرده است و هریک از آن مردان را میدیده است برای آنکه بطور لغز از آنان تعبیر کند حروف معینی در ذهن خود می اندیشیده است و بوسیلۀ آن حروف بآنها اشاره میکرده است و چه بسا که با آنان قرار میگذاشته است منظور خود را در چند بیت کوتاه بسراید و آن وقت کسانی ابیات مزبور را از وی نقل میکرده و مردم با دلبستگی و علاقۀ فراوان آنها را فرامیگرفته و بمنزلۀ ملحمۀ مرموزی تلقی میکرده اند و سپس دروغگویان و جعل کنندگان در هر عصر بهمان سبک بر ابیات آن میافزوده و مردم را بگشودن رموز آنها سرگرم میساخته اند، در صورتی که حل رموز مزبور امری ممتنع است زیرا هر رمزی بوسیلۀ قانونی کشف میشود که قبلاً آنرا بشناسند و برای همان رمز وضع کنند و حال اینکه دلالت اینگونه حروف رابر مقصودی که از آنها اراده شده تنها همان گوینده میداند و مخصوص به اوست. من سخنان این مرد (شیخ کمال الدین) را همچون درمان شفابخشی یافتم که حالت تردیدآمیز مرا نسبت به ملحمۀ باجریقی بیقین مبدل ساخت. (ازمقدمۀ ابن خلدون ترجمه محمد پروین گنابادی ج 1 ص 685، 687، 690، 691). و رجوع به اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 526 شودXXX