جدول جو
جدول جو

معنی آهخته

آهخته(هَِ تَ / تِ)
آهیخته. آخته. آهنجیده. لنجیده. برکشیده. کشیده. بیرون کرده. برآورده. مسلول. مشهّر. افراخته. افراشته:
رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را، کامی را
برگرفت از لب رف (آنگه) جامی را
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را
بر دگر دستش جامی ّ و مدامی را.
منوچهری.
، برانگیخته. برافژولیده. تحریض شده:
بیازم بدین کار ساسانیان
چو آهخته شیری که گردد ژیان
ز دفتر همه نامشان بسترم
سر تخت ساسان به پی بسپرم.
فردوسی.
و رجوع به آهختن شود
لغت نامه دهخدا