رسیده. وارد. واقع. حادث. کائن: زآمده شادمان نباید بود وز گذشته نکرد باید یاد. رودکی. خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتادهم بر جانب افکار و دستش بشکست. (تاریخ بیهقی) ، بدیهه. لطیفه. چربک. نادره: بارها درشدی بمجلس خاص گه نوازن بدی ّ وگه رقاص گاه گفتی بشوخی آمده ای گه نمودی بعشوه شعبده ای. امیرخسرو. ، طبیعی، مقابل مصنوع و ساختگی: فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل گفت آمده دیگر بود و ساخته دیگر. ؟