جدول جو
جدول جو

معنی آستی

آستی
مخفف آستین:
جوانان ز پاکی ّ و ازراستی
نوشتند بر پشت دست آستی،
فردوسی،
قلون رفت با کارد در آستی
پدیدار شد کژّی و کاستی،
فردوسی،
ز کژّی نجوید کسی راستی
گر از راستی پر کند آستی،
فردوسی،
تو گفتی که از تیزی و راستی
ستاره برآرد همی زآستی،
فردوسی،
بیامد بجستش بر و آستی
همی جست از او کژّی و کاستی،
فردوسی،
از گوهر دامنی برافشانم
گر آستئی ز طبع بفشانم،
مسعودسعد،
خرامان چو کبک دری از وثاق
برون آمدی برزده آستی،
مسعودسعد،
زآن زلفک پرتاب و از آن دیدۀ پرخواب
یک آستی و دامن مشک و گهر آمد،
مسعودسعد،
هرکه او پیشه راستی دارد
نقد معنی در آستی دارد،
سنائی،
کنار و آستی جان چو بحر پر در شد
که در ولایت معنی گدای کان من است،
اثیر اخسیکتی،
تا کی جوئی طراز آستی من
نیست مرا آستین چه جای طراز است ؟
خاقانی،
روح اﷲ ار ز آستی مریم آمده ست
صد مریم است روح ترا اندر آستین،
کمال اسماعیل،
آه از این طائفۀ زرق ساز
آستی کوته و دست دراز،
امیرخسرو،
تا که کند آسمان از شفق لاله گون
آستی و دامن از خون شهیدان خضاب،
زلالی،
ای همه از رادی و از راستی
گیتی زین هردو برآراستی
بی تو جوانمردی ناقص بود
راست چو پیراهن بی آستی،
قطران
لغت نامه دهخدا