مخفف آستین: جوانان ز پاکی ّ و ازراستی نوشتند بر پشت دست آستی، فردوسی، قلون رفت با کارد در آستی پدیدار شد کژّی و کاستی، فردوسی، ز کژّی نجوید کسی راستی گر از راستی پر کند آستی، فردوسی، تو گفتی که از تیزی و راستی ستاره برآرد همی زآستی، فردوسی، بیامد بجستش بر و آستی همی جست از او کژّی و کاستی، فردوسی، از گوهر دامنی برافشانم گر آستئی ز طبع بفشانم، مسعودسعد، خرامان چو کبک دری از وثاق برون آمدی برزده آستی، مسعودسعد، زآن زلفک پرتاب و از آن دیدۀ پرخواب یک آستی و دامن مشک و گهر آمد، مسعودسعد، هرکه او پیشه راستی دارد نقد معنی در آستی دارد، سنائی، کنار و آستی جان چو بحر پر در شد که در ولایت معنی گدای کان من است، اثیر اخسیکتی، تا کی جوئی طراز آستی من نیست مرا آستین چه جای طراز است ؟ خاقانی، روح اﷲ ار ز آستی مریم آمده ست صد مریم است روح ترا اندر آستین، کمال اسماعیل، آه از این طائفۀ زرق ساز آستی کوته و دست دراز، امیرخسرو، تا که کند آسمان از شفق لاله گون آستی و دامن از خون شهیدان خضاب، زلالی، ای همه از رادی و از راستی گیتی زین هردو برآراستی بی تو جوانمردی ناقص بود راست چو پیراهن بی آستی، قطران