جدول جو
جدول جو

معنی آرام یافتن

آرام یافتن
(مَ هََ مَ)
استراحت کردن. برآسودن. مستریح شدن:
وز آن پس بکین سیامک شتافت (کیومرث)
شب و روز آرام و خفتن نیافت.
فردوسی.
سپهدار بشنید و آرام یافت
خوش آمدش از آن مهتران کام یافت.
فردوسی.
یکی بی هنر بود نامش گراز
کزو یافتی شاه (خسروپرویز) آرام و ناز
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیوسر بود و بیداد و شوم.
فردوسی.
شوریده ای که در آن سفر همراه ما بودنعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. (گلستان).
- آرام یافتن بچیزی، بدو تسلی گرفتن
لغت نامه دهخدا