تهیدستی، کم غذایی: رخش سیمای کم رختی گرفته مزاج نازکش سختی گرفته، نظامی، منمای از کمی و کم رختی من سختی رسیده را سختی، نظامی، و رجوع به رخت شود، - کم رسی، کوتاهی و کمی است در اندازه ای که باید از چیزی، (آنندراج)، - کم رنج، کسی که اندک رنج بیند، آنکه کمتر آسیب و گزند بیند: ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است، خاقانی، - کم رنگ، هر چیزی که دارای رنگ خفیف و کمی باشد و رنگ آن آشکار و هویدا نباشد، (ناظم الاطباء)، آنچه که دارای رنگی ضعیف و پریده باشد، مقابل پررنگ، (فرهنگ فارسی معین)، که رنگ روشن دارد، روشن مقابل پررنگ و سیر و تند: چای کم رنگ، مرکب کم رنگ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کم رنگی، حالت و کیفیت کم رنگ، مقابل پررنگی، (فرهنگ فارسی معین)، - کم رو، مقابل تیزرو، مانند اسب و غیر آن، (آنندراج)، اسب آهسته رو و کاهل در رفتار، (ناظم الاطباء)، - کم رو، کسی که بسیار خجالت کشد، خجالتی، (فرهنگ فارسی معین)، در تداول عامه، محجوب، خجول، شرمگین، سخت شرمناک، باحیا، مقابل پررو، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، -، ساده و بی زینت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، -، زشت و بد صورت، (ناظم الاطباء)، زشت، (فرهنگ فارسی معین)، -، جبان و ترسو و کم جرأت و خوار و ذلیل، (ناظم الاطباء)، کم جرأت، (فرهنگ فارسی معین)، - کم روز، خردسال، کودک، طفل، کوچک: ایاپور کم روز اندک خرد روانت ز اندیشه رامش برد، فردوسی، - کم روزی، مقابل پرروزی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کسی که رزق وی اندک باشد، - کم رویی، حالت و کیفیت کم رو، (فرهنگ فارسی معین)، حجب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ترکیب رو شود، -، اصطلاحی در روان شناسی، هر کسی طبعاً مایل است به اینکه درباره او عقیدۀ خوب داشته باشند و او را آدمی ارجمند و باارزش بشمارند، هرگاه این میل به درجۀ شدت برسد و با حس بی اعتمادی به خویشتن همراه گردد کم رویی ظهور می کند، پس کم رویی نتیجۀ بیمی است که آدمی دارد از اینکه مبادا او را دست کم بگیرند، یعنی برایش ارزشی کمتر از آنچه خود اوخواهان است قائل شوند، از این رو می توان کم رویی را متفرع از عاطفۀ ترس دانست، کم رویی یک حس اجتماعی است، زیرا شخص را تنها در صورتی عارض می شود که با یک یاچند تن از همنوعان مصاحب و معاشر باشد، اشیاء ممکن است انسان را بترسانند و گاهی خشمگین سازند ولی نمی توانند سبب کم رویی او گردند، (از روانشناسی تربیتی سیاسی ص 111)، - کم ره، کم راه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کم راه شود، - کم ریش، آنکه بر رخسار و زنخ، موی اندک داشته باشد، آنکه ریش تنک و کم پشت داشته باشد: کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید دو کس را به جنگ گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کشان هم خوش است، نظامی، - کم ریع،برنجی که پس از پخته شدن حجم آن افزایشی اندک یابد، - کم زا، کم زاد، رجوع به ترکیب کم زاد شود، - کم زاد، نزور، (فرهنگ فارسی معین)، زنی یا چارپایی که کم بزاید، کم فرزند، کم زا، - کم زادوولد، کم زاد، رجوع به ترکیب قبل شود، - کم زادی، حالت و صفت کم زاد، رجوع به دو ترکیب قبل شود، - کم زبان، کم سخن، (فرهنگ فارسی معین)، خاموش و ساکت، (ناظم الاطباء)، -، کنایه از کسی که هر چه او را فرموده شود بجای آرد و در برابر آن زبان عذر نگشاید، کنایه از کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد، (فرهنگ فارسی معین) : همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت، نظامی (از آنندراج)، -، کسی که مانند زبان او و گفتار او دیگری را کم باشد، (آنندراج)، - کم زبانی، خاموشی و سکوت و کم حرفی، (ناظم الاطباء)، کم زبان بودن، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ترکیب قبل شود، - کم زندگانی، کم عمر، کوتاه عمر، کوته زندگانی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شه نیک با کامرانی بود چو بد گشت کم زندگانی بود، اسدی، بحکم آنکه آن کم زندگانی چو گل بر باد شد روز جوانی، نظامی، درخت افکن، بود کم زندگانی به درویشی کشد نخجیربانی، نظامی، - کم زور، مقابل پر زور است، (آنندراج)، ضعیف و عاجز و ناتوان، (ناظم الاطباء)، کسی که زور و نیروی او اندک است، (فرهنگ فارسی معین)، - کم زوری، ضعف و عجز و ناتوانی، (ناظم الاطباء)، کم زور بودن، اندک نیرو بودن، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ترکیب قبل شود، - کم زهرگی، حالت و صفت کم زهره، رجوع به ترکیب بعد شود، - کم زهره، کم دل، کم جرأت، بی جرأت، جبان، بددل، بی دل، مقابل پرزهره و شجاع، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کم زیان، آنکه یا آنچه کمتر زیان رساند، کم ضرر، کم آسیب، کم آزار: کم آزار باشید و هم کم زیان بدی را مبندید هرگز میان، فردوسی، -، آنکه کمتر زیان بیند، آنکه او را کمتر آسیب و ضرر رسد: من ترا از این غم فرج آرم و کم زیان گردانم که مردی مصلح می نمایی، (سندبادنامه ص 302)، - کم سابقه، کسی که در کاری و شغلی سابقۀ زیاد ندارد، مبتدی، مقابل سابقه دار، (فرهنگ فارسی معین)، - کم سال، خردسال، (آنندراج)، جوان و خردسال و بچه، (ناظم الاطباء)، خردسال، کم سن، مقابل کلان سال و سالخورده، (فرهنگ فارسی معین)، سخت جوان، که مسن نیست، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جهاندیده و زیرک و پردلم نه کم سال و نادان و بی حاصلم، هاتفی (از آنندراج)، - کم سالی، جوانی و خردسالی، (ناظم الاطباء)، خردسالی، کم سنی، مقابل کلان سالی و سالخوردگی، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ترکیب قبل شود، - کم سخن، آنکه اندک سخن گوید، کم گوی، (فرهنگ فارسی معین)، مقل ّ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کم حرف: به زبان خاموش و کم سخن و خوب سخن، (ترجمه تاریخ طبری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بدو شاه گفت ای زن کم سخن یکی داستان گوی با من کهن، فردوسی، همان کم سخن مرد خسروپرست جز از پیشگاهش نباید نشست، فردوسی، زن کم سخن گفت آری نکوست هم آغاز و فرجام هر کار اوست، فردوسی، سگالید هر کار و زان پس کنید دل مردم کم سخن مشکنید، فردوسی، کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخته