آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دود: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است