در علم بدیع چنانست که لفظی ذومعنیین بکار رود یکی قریب و یکی غریب تا خاطر سامع نخست به معنی قریب رود و مراد قایل معنی غریب باشد چنانکه عنصری گفته است در مدح سلطان محمود: تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب جهود و گبر و ترسا و مسلمان همی گویند در تسبیح و تهلیل که یا رب عاقبت محمود گردان، و دیگری گفته است: جز روی تو در وجه دلم می نشود جز قد تو راست نیست بر کار دلم، و دیگری گفته: جز ز آینه روی همدمی نتوان دید زو نیز چه قابل چو دمی نتوان دید، و شرف شفروه گفته: اندر نیام از پی تجهیز دشمنان دارد سرافکنی که بجوهر مرصع است، (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 263 - 264)، این صفت را تخییل نیز خوانند و چنان بود که دیر باشد در نثر یا در نظم الفاظی بکار برند که آن لفظ را دو معنی باشد یکی قریب و دیگر غریب وچون سامع آن الفاظ بشنود حالی خاطرش به معنی قریب رود و مراد از آن لفظ معنی غریب بود، مسعودسعد گوید: و لیل کأن ّ الشمس ضلت ممرها و لیس لها نحو المشارق مرجع نظرت الیه و الظلام کأنه علی العین غربان من الجو وقع فقلت لقلبی طال لیلی و لیس لی من الهم منجاه و فی الصبر مفزع اری ذنب السرحان فی الجو ساطعاً فهل ممکن ان الغزاله تطلع، غرض از این قطعه بیت آخر است، چه هرکه لفظ ذنب السرحان و غزاله بشنود حالی خاطرش به دم گرگ و آهوبره شود و مراد از این چیزی دیگریست، دیگری گوید: من ز قاضی یسار می جستم اوبزرگی نمود داد یمین، پندارند که دست چپ و راست است و شاعر از یسار مال و از یمین سوگند خواسته است، دیگری گوید: ای سرو بلند پیش بالای تو پست در شاخ تو آویخته ام برگت هست پندارد که شاخ و برگ درخت میخواهد، و من وقتی به ترمذ بودم انباری پیوسته بنزدیک من بودی، گفته های خود بر من عرض کردی و ازصلاح و فساد آن بپرسیدی، روزی در بازار نشسته بود پسری طباخ برو گذشت و او را بچشم خوش آمد و این بیت درمعنی او بگفت: آن کودک طباخ بر آن چندان نان ما را بلبی همی ندارد مهمان، حال با من بگفت و نام این صنعت بپرسیداو را بیاموختم و غرض ازین لبی است که چون بشنوند پندارند که لب نان خواسته است و مراد او خود لب کودک است و انباری را از این بسیار درافتادی از راه طبع نه از راه علم، (از حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 4239)