جدول جو
جدول جو

معنی ایستاده

ایستاده(دَ / دِ)
برپا. سرپا. قایم. (فرهنگ فارسی معین). متوقف:
ایستاده دید آنجا دزد غول
روی زشت و چشمها همچون دغول.
رودکی.
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.
معروفی.
شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته. (گلستان).
- نگونسار ایستاده، معلق:
نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی
دهانهاشان روان بر خاک بر کردار ثعبانها.
ناصرخسرو.
، دارو در دهان ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کم کردن دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). کم کردن عطیه و دهش را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندک کردن عطا. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا