اهب. اهبه. جمع واژۀ اهاب پوست یا پوست ناپیراسته. (منتهی الارب). و رجوع به اهاب شود، دروغ بسیار گفتن، شکار جستن، گم کردن فرزند را، ورزیدن، غنیمت شمردن کلمه حکمت را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغتنام. (تاج المصادر بیهقی). بغنیمت گرفتن. (المصادر زوزنی) ، لازم گرفتن درستگی حال خود را. یقال: اهتبل هبلک علی الامر، ای علیک بشأنک، یعنی لازم بگیر درستگی حال خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به یکدیگر تیر انداختن. (زوزنی)