جدول جو
جدول جو

معنی اوغا

اوغا(اَ)
باد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریح. (برهان) (آنندراج) ، دور شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، ساقط شدن. (ناظم الاطباء). سقوط کردن:
یکی بدید بکوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده.
عماره.
- از دیده اوفتادن، بی ارزش و منفور شدن:
آن در دو رسته در حدیث آمد
وز دیده بیوفتاد مرجانم.
سعدی.
- بیوفتادن از مقام یا منصبی، از آن معزول گشتن:
گوئی که از نبوت موسی بیوفتاد
گنجید در دهان تو کفری چنین قوی.
سوزنی.
- قی اوفتادن کسی را، قی آمدن اورا، شکوفه افتادن او را:
قی اوفتد آنرا که سر و ریش تو بیند
زان خلم و وزان بفج چکان بر بر و بر روی.
شهید.
، واقع شدن. پیش آمدن:
چه اوفتاد و چه کردم گنه بجای تو من
چرا بجستن هجر اینچنین مهیایی.
سوزنی.
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی.
خاقانی.
، روی دادن. حادث شدن:
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری.
منوچهری.
، رسیدن:
شنیدم که موسی عمران به آخر
به پیغمبری اوفتاد از شبانی.
؟
- تیغ از گردن کسی اوفتادن،از قتل نجات یافتن: تا آنکه بگویند خدای عزوجل یکی است... چون بگویند تیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری).
، شدن. گشتن:
از چه سعید اوفتاد وز چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
، خضوع و تواضعکردن. افتاده. متواضع، اوفتادن به. آغازیدن به. (یادداشت مؤلف). و رجوع به افتادن شود
لغت نامه دهخدا