جدول جو
جدول جو

معنی انگشت آرا

انگشت آرا(اَ گُ)
انگشتری. انگشتر: الخاتم زینه الرجال و اسمه بالفارسیه ’انگشت آرای’. (ابواحمد بن ابی بکر الکاتب در مناظره با فقیهی در امر تختم بیمین، از جزء رابع یتیمه الدهر) ، حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر اثر شرح دهم. روزسه شنبه چاشتگاه ده روز گذشته از جمادی الاولی سه غلام سرای رسیدند ببشارت فتح و انگشتوانۀ امیر به نشان بیاوردند که از جنگ جای فرستاده بود... انگشتوانه را بسالار غلامان سرای حاجب بکتغدی دادند بستد و بوسه داد... و فرمود تا دهل و بوق بزدند... و صاحب دیوان رسالت بونصر مشکان نامه ای نبشت و سخت نادرنامه ای بود چنانکه وزیر اقرار داد که بر آن جمله در معنی انگشتوانه ندیده ام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 457 چ ادیب ص 465).
انگشت دست خویش بدندان کند عدو
چون بر زه کمان نهم انگشتوانه را.
سلطان علاءالدین غوری.
کاشکی انگشتوانه بودمی
تا بزیر زه شده آسودمی
او بدندان راست کردی مر مرا
من ز لعلش بوسه ها بربودمی.
؟ (از شرفنامۀ منیری).
- انگشتوانۀ تیر، زهگیر. ختیعه. مرشقه. (یادداشت مؤلف).
- انگشتوانۀ تیراندازان، ختیعه. (دهار).
، آلتی باشد که خیاطان انگشت در آن کنند. (فرهنگ سروری). انگشتانه. (ناظم الاطباء) :
فتاده خود چو انگشتوانۀ درزی
شکسته تارک و بر وی ز نیزه مانده نشان.
کمال اسماعیل.
یکی ز لشکر موئینه تیغ تیز بکف
سنانش سوزن و انگشتوانه اش مغفر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
- انگشتوانۀ درزی، مرشقه. (دهار)
لغت نامه دهخدا