معنی انسحاء - لغت نامه دهخدا
معنی انسحاء
- انسحاء(اِ)
- سترده شدن موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به استحاء شود، بگذشتن ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). گذشتن ماه. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مجمل اللغه). بگذشتن. (ترجمان القرآن جرجانی). به آخر رسیدن ماه. (یادداشت مؤلف) ، بیرون برآمدن روز از شب، بیرون آمدن مار از پوست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). پوست افکندن مار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا