غمگین. مهموم. مغموم. (یادداشت مؤلف). نجید. منجود. (از منتهی الارب) : طعام پیش نهاد و هرچند خوردند از آن کمتر نشد. ابولهب گفت: محمد ما را از بهر آن خواند تا این جادوی خویش ما را بنماید. پیغمبر علیه السلام از آن اندوهمند شد. (تاریخ بلعمی). و ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد (خداوند قطرب). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترس که ناگاهان باشد نبض را سریع ولرزان و مختلف و بی نظام کند و آنچه ناگاهان نباشد نبض را چون نبض اندوهمند کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ترسان. که ترسد. (یادداشت مؤلف) : اجابت کردم (معتصم) و پس از این اندیشمندم که هیچ شک نیست که چون روز شود او را بگیرند (بودلف را) . (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170)