جدول جو
جدول جو

معنی اندوهگن

اندوهگن(اَ گِ)
مخفف اندوهگین. مغموم. با اندوه. غمی. محزون. حزین. حزمان. محزان. دژم. پژمان. مهموم. اسیف. (یادداشت مؤلف) :
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا.
منوچهری.
چو کسی باشد اگر پسرش بمیرد و مالش ببرند اندوهگن نشود. (جامع الحکمتین ص 184). بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگن بخانه آمد. (سندبادنامه ص 305). نقل است که دایم اندوهگن بود چون شب درآمدی گفتی الهی اندوه توام بر همه اندوهها غلبه کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اندوهگین شود، سخنی که از روی حیرت و تعجب گفته شود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، سخنی که از روی شک و ریب و آهستگی گفته شود. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) ، سخن گفتن از روی شک و ریب و آهستگی. (ناظم الاطباء). سخن بشک گفتن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری) ، مغلق گفتن، سست ونابکار شدن، اندودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا