اندرورد. (ناظم الاطباء). رجوع به اندرورد شود، بدست آوردن: اردشیر سپاه برگرفت از پس اردوان برفت و اورا اندریافت و مر او را بزد و از اسب بیفکند. (تاریخ بلعمی). مطلوب خداوند غم، یا از دست رفته باشد و اندریافتن آن متعذر باشد یا معجوز عنه باشد یعنی عاجزباشند از یافتن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بمجاز نجات دادن. رها ساختن: مهلب پیش اندرآمد و حرب سخت شد و کافران حمله کردند و او را درمیان گرفتندمهلب بانگ کرد که مرا اندریابید مسلم خیره شد و گفت این بانگ مهلب است. (تاریخ بخارا) ، استدراک. (یادداشت مؤلف). جبران کردن: و اگر نیز ضعفی پدید آید بغذا اندرتوان یافت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)