سزاوار گشتن. مناسب بودن. شایسته بودن. (ازناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). لایق شدن. مستحق شدن. روا بودن. پسندیده بودن. سزاوار بودن. (از ناظم الاطباء). لایق بودن. (فرهنگ فارسی معین) : گرزم بد آهوش گفت از خرد نباید جز آن چیز کاندرخورد. دقیقی. بجز رای و دانش چه اندرخورد پسر را که چونان پدر پرورد. فردوسی. بدو گفت کای مهتر پرخرد چنین گفته از تو کی اندرخورد. فردوسی. از او هرچه اندرخورد با خرد دگر بر ره رمز و معنی برد. فردوسی. بدانگه که می چیره شد بر خرد کجا خواب و آسایش اندرخورد. فردوسی. چنین گفت کز رای مرد خرد ره باده ساری نه اندرخورد. اسدی. بهر خاشه ای خویشتن پرورد بجز خاشه وی را چه اندرخورد. اسدی. تلخ با شیرین کجا اندرخورد. مولوی