معنی انحلاب - لغت نامه دهخدا
معنی انحلاب
- انحلاب(اِ)
- روان گردیدن: انحلب العرق، روان گردید خوی. (ناظم الاطباء). روان گردیدن خوی. (آنندراج). روان شدن عرق و آب دهن و روان شدن اشک از چشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دویدن خوی. (تاج المصادر بیهقی) ، بریده گردیدن در سخن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقطاع در کلام. (از اقرب الموارد). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی)، رفتن بسستی و ماندگی و گرانباری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست وامانده (شاید: و مانده) شدن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی). بگرانباری رفتن. تخزل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا