میرزا محمدخان، پسر باقرخان خوراسکانی. حاکم اصفهان. از شاعران قرن سیزدهم هجری بود. پدرش در ف تنه زندیه کشته شد و برادر بزرگش در زمان پادشاهی آقا محمدخان قاجار بحکومت اصفهان رسید. امید پس از حکومت برادرش بافغانستان رفت و پس از بازگشت ازآنجا در دربار فتحعلی شاه راه جست. از اشعار اوست: هرزه پروازی دل سخت ملولم دارد اندرین شهر بپرسید قفس سازی هست ؟ شیوۀ شمع رخ افروختن و سوختن است ما باین خوش که بفکر پر پروانۀ ماست. آگه نیم که عمر گرامی چسان گذشت خوابم ربوده بود که این کاروان گذشت. (از مجمعالفصحا چ سنگی ج 2 ص 65). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود، نگران و متوقع. (ناظم الاطباء). متوقع. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). منتظر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل ناامید، نومید. (فرهنگ فارسی معین). چشم دارنده بر خیر و نیکی: چو در خیر کسان امّیدواری ز نومیدی برو آیدت خاری. (ویس و رامین). عجب داری از لطف پروردگار که باشد گهنکارش امّیدوار. (بوستان). خدایا مقصر بکار آمدیم تهیدست و امّیدوار آمدیم. (بوستان). در آنجای پاکان امّیدوار گل آلودۀ معصیت راچکار؟ (بوستان). امیدوار چنانم که کاربسته برآید وصال چون بسر آمد فراق هم بسر آید. حافظ. دلا زطعن حسودان مرنج و واثق باش که بد بخاطر امّیدوار ما نرسد. حافظ. زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار ما را شرابخانه قصور است و یار حور. حافظ. - امثال: امیدوار بود آدمی بخیر کسان. مرا بخیر تو امّید نیست شر مرسان. سعدی (از امثال و حکم دهخدا). ، مطمئن و دارای امید. (ناظم الاطباء) .واثق: آنچه کودکان را افتد از این علت (سل) امیدوارتر باشد و علاج بهتر پذیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). امیدوار است کی بفر دولت قاهره ثبتهااﷲ تمام گردد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 147)، طامع. (منتهی الارب) : دست مایۀ بندگانت گنج خانه فضل تست کیسۀ امّید از آن دوزد همی امّیدوار. سنایی. ، جای امید. محل امید. (یادداشت مؤلف) : باغی چو نعمت ملکان پایدار و خوش کاخی چو روزگار جوانان امیدوار. فرخی