رجوع به اماصری شود، قیم امر و مصلح. (از متن اللغه)، دلیل و راهنما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کتاب سماوی. (آنندراج). کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قرآن. (از نفائس الفنون) (متن اللغه) (منتهی الارب). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، لوح محفوظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (مجمعالبیان طبرسی ذیل آیۀ 12 از سورۀ یس). و از آن است قوله تعالی:و کل شی ٔ احصیناه فی امام مبین. (قرآن 12/36) ، یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. (کشف الاسرار میبدی، ج 8 ص 206). و در همین کتاب آمده است: این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. (کشف الاسرار ج 8 ص 209)، نبی. (متن اللغه) (منتهی الارب)، خلیفه. (متن اللغه)، راه وسیع روشن. (از متن اللغه) .راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و از آن است قوله تعالی: و انهما لبامام مبین. (قرآن 79/15). (از منتهی الارب)، راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، پیشرو سپاه. (از متن اللغه)، سرودگوی شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، جانب قبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آنچه بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه)، زه کمان. (ناظم الاطباء)، منظر خوب. (آنندراج)، کرانۀ زمین، آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن، رشتۀ درودگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رشتۀ معماران که به آن بنا راست کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. (منتهی الارب). رژه.ریسمان کار. زیج، کردۀ مصوران. (منتهی الارب). ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گرده تلفظ شود، سرگره. امام تسبیح. مقری. گل سبحه و گل تسبیح. (از خزانهاللغات). - امام سبحه، دانۀ کلانی که واسطهالعقد تسبیح باشد: شود براه یقین پیر دستگیر مرا امام سبحه گر از خاک کربلا باشد. طاهرغنی. بر خود صلاح بسته بود عاری از صلاح هرگز امام سبحه نداند نماز چیست. سید حسین خالص (از آصف اللغات). ، در اصطلاح صوفیه، قطب. شیخ، کسی که برای او ریاست دینی و دنیوی هر دو باشد. (از تعریفات جرجانی). در نزد متکلمان جانشین پیغمبر را امام گویند که وظیفۀ او بر پاداشتن رسوم و آداب دین است چنانکه پیروی آن بر همه امت واجب شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد شیعۀ اثنا عشری هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخرین آنان مهدی (ع) است، و یازده تن اخیر از نسل علی (ع) و فاطمه دختر محمد (ص) اند. (فرهنگ فارسی معین). نزد اسماعیلیه، هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیعۀ اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل بن جعفر صادق باشد. (از فرهنگ فارسی معین) : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هرون الرشید و شاگردامام بوحنیفه... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده. (تاریخ بیهقی). بوبشر تبانی رحمه اﷲ هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان. (تاریخ بیهقی). مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است. (تاریخ بیهقی). سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بندۀ خداست. (تاریخ بیهقی). گر شما ناصبیان را بجز او هست امام نیستم من بپس آن کس و دادم بشماش. ناصرخسرو. ور می بروی تو با امامی کاین فعل شده ست زو مشهر. ناصرخسرو. اسلام ردائی ز رسولست و امامان از عترت او حافظ این شهره ردااند. ناصرخسرو. امام امم ناصرالدین که در دین امامت جز او را مسلم ندارم. خاقانی. ، اخیراً بتغلیب برپادشاهان یمن که از ائمۀ زیدیه هستند و بر امرای مسقط که از ائمۀ خوارج اند اطلاق میشود. (از متن اللغه)، مزید مؤخر و مزید مقدم امکنه مانند بلندامام، پنج امام، چهارامام، سنگ امام، قزل امام، ینگی امام. (یادداشت مؤلف). - امام المتقین، پیشوای پرهیزگاران، بیشتر لقب امام یا پیغمبر باشد، و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت، آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین وامام المتقین... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه). - امام جماعت، پیشنماز. (فرهنگ فارسی معین). کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند. در امام، ایمان و عدالت و عقل و طهارت مولد (اینکه ولد زنا نباشد). و بلوغ را معتبر دانسته اند و نیز زن می تواند برای زنان امام باشد. (از شرایع، ص 32). و نیز رجوع به ترجمه و شرح تبصرۀ علامه (چ تهران، ص 118 ببعد) شود. امام جماعت اگر هاشمی (کسی که نسبت او بجد دوم حضرت رسول ص میرسد) و افقه (کسی که اعلم بفقه است) و زیباروی تر باشد اولی است. (از ترجمه و شرح تبصرۀ علامه، ص 121). - امام جمعه، پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند. مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقامۀ نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد. (فرهنگ فارسی معین). - امام راتب، امامی که در محل معین و با شرایط مخصوصی نماز میگزارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - امام زمان، امام عصر. ولی عصر. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است. - ، امام دوازدهم شیعیان مهدی (ع). رجوع به امام زمان در ردیف خود شود. - امام شهر، در بیت زیر بمعنی محتسب بکار رفته است: ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر سنگی بجام رند قدح نوش میزند. ؟ (از آصف اللغات). - امام صامت، (در اوایل اسلام) در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن واحد دو امام باشد یکی ناطق، دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد امام صامت جای او را بگیرد. (از خاندان نوبختی ص 56). - امام عصر. رجوع به امام زمان شود. - امام قائم، امام زمان. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است. - امام مرضی، امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است. (از ترجمه و شرح تبصرۀ علامه چ تهران ص 119). - امام ناطق. رجوع به امام صامت در همین ترکیبات (امام) شود