جمع واژۀ لوح. (ترجمان علامه تهذیب عادل بن علی) (دهار). چیزهایی که پهن باشدمثل تخته ها خواه از چوب باشد و خواه از عاج و مس و آهن و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). صفحات عریض ازچوب یا استخوان یا فلز یا سنگ و جز آن: سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو سیاه کردم چون شب دفاتر و الواح. مسعودسعد. پیش مسند سلطان طارمی زده و الواح و عضادات آن بمسامیرو شفشهای زر استوار کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 334). هر شبی از دام تن ارواح را میرهانی میکنی الواح را. مولوی (مثنوی).