جدول جو
جدول جو

معنی القاء کردن

القاء کردن(مُ حازْ زَ)
رجوع به القا کردن و القاء شود، حاصل کلام. (آنندراج). باری. خلاصه. مخلص. مخلص کلام. المراد. الغرض. بالاخره. معالقصه. بهر جهت. الحاصل. حاصل. قصه کوته. قصه کوتاه:
القصه که از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان.
رودکی.
القصه چو قصه اینچنین است
پندار که سرکه انگبین است.
نظامی.
القصه چه گویم آنچنان چست
کز دیده برآمد از نفس رست.
نظامی.
بار دیگر ملک بدیدن او رغبت کرد... القصه بر سلامت حالش شادمانی کرد. (گلستان سعدی). القصه مرافعۀ این سخن پیش قاضی بردیم و بحکومت عدل راضی شدیم. (گلستان سعدی). القصه شنیدم که طرفی از خیانت نفس او معلوم کردند. (گلستان سعدی).
- القصّه بطولها، تا آخر، داستان دراز است:
یکی موی نماند از اجل تا دل من
القصه بطولها، دریغا دل من !
خاقانی
لغت نامه دهخدا