نام نخستین حرف از حروف تهجی به اصطلاح خاص ’آ’ و ’اء’ یعنی الف مقصوره و ممدوده را گویند و گاه همزه رانیز الف گویند در معنی اعم. این حرف را بصورت ’لا’ (لام الف) ضبط کنند و آن همزۀ ساکنه است و در حساب جمل و حساب ترتیبی نمایندۀ عدد یک باشد رجوع به غیاث اللغات ذیل ’الف’، و ’آ’ در این لغت نامه شود. صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: الف حرف اول از حروف ابجدیۀ عربی و عبرانی و یونانی است و حضرت مسیح بطریق استعاره و مجاز میفرماید: ’منم الف و یاء ابتدا و انتها، اول و آخر’. و یهودیان نیز چون خواهند که بدایت و نهایت چیزی را بیان کنند گویند: از الف تا تاء تمت - انتهی. و رجوع به همین قاموس شود. صاحب نفایس الفنون (ص 12 و 13) در تحریر الف آرد: در خط متبع مقدار الف کمتر از شش نقطه نشاید و هر دو طرف وحشی و انسی قلم رادر کتابت دو مدخل باشد، در نیمۀ بالا به انسی و در نیمۀ زیرین به وحشی، تا مرکز الف که آخر است باریکتر باشد، و گویند شکل الف خطی است منتصب مستقیم که مایل به استلقاء و انکباب باشد و مرکز الف را در محقق منعطف نگردانند و الف نسخ را تطریز نکنند بخلاف محقق و ثلث که آن را تطریز اولی بود - انتهی: زمان چیست بنگر چرا سال گشت الف نقطه چون بود و چون دال گشت ؟ اسدی. خاک و بادی که با تو مختلف است خاک بی الف و باد بی الف است. نظامی. - از الف آدم تا میم مسیح، یعنی از زمان آدم تا زمان عیسی علیهم االسلام. (از مؤید الفضلاء) (از ناظم الاطباء). - الف از با ندانستن یا نشناختن، کنایه از نادان و بیسواد بودن. (از انجمن آرا) : اگر خود هفت سبع از بر بخوانی چو آشفتی الف از با ندانی. سعدی. هنوز از الف با ندانسته عقلم بزد راه دانش که اینت نه درخور. صاحب دیوان علی آبادی (از انجمن آرا). نظیر اینست بیت زیر: ندانسته از دفتردین الف نخوانده بجز باب لاینصرف. سعدی (بوستان). - الف استوا. رجوع به همین ترکیب شود. - الف اقلیم، اقلیم اول از هفت اقلیم. (ناظم الاطباء). - الف بر خاک کسی یا بر زمین کشیدن، در مذهب امامیه رسم است که میت را در خاک دفن کرده هفت بار سورۀ انا انزلناه خوانند و هر بار بر قبر الف کشند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 134 شود: بر خاک ما بجای الف تیغ میکشد خصم سیه دلی که پی ما گرفته است. صائب تبریزی (از آنندراج). - ، در دفاترسلاطین هند، داغی باشد که بر اسبان تابین امرا کنند. (آنندراج) : سماجت حاصل دنیا و دینشان الف داغ لوندی بر سرینشان. ملافوقی یزدی (از آنندراج)