توجه داشتن. متوجه بودن. پروا داشتن. نگریستن: و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد بزیور مزور او التفات ننمایند. (کلیله و دمنه). کآمد و التفات کرد بمن ز آن مرا جاه و آب دیدستند. خاقانی. درویشی مجرد بگوشۀ صحرائی نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آنجا که فراغت ملک قناعت است التفات نکرد. (گلستان). دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التفات کند بر بتان یغمائی. سعدی. اینکه سرش در کمند جان بدهانش رسید می نکند التفات آنکه بدستش کمند. سعدی. و رجوع به التفات داشتن شود، ساکن شدن ستور که احتیاج ضرب گردد. (منتهی الارب). ایستادن چهارپا چنانکه به زدن نیازمند باشد. (از اقرب الموارد) ، خداوند گوشت بسیار شدن. (تاج المصادر بیهقی). با گوشت بسیار شدن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). فراوان بودن گوشت در خانه کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گوشت آوردن. گوشت دار شدن مرغ و انسان. (از تاج العروس) ، دانه آکنده شدن خوشه. (منتهی الارب). بادانه شدن کشت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، سخت کشش کردن بحرب. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) ، فراگرفتن جنگ کسی را، یقال: الحمه القتال، یعنی جنگ او را فراگرفت و گریزگاهی نیافت. (از منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، پود کردن جامه را، و منه المثل: الحم ما اسدیت، یعنی بپایان برسان آنچه را آغاز کرده ای. (از منتهی الارب). پود بربافتن. (تاج المصادر بیهقی). بافتن جامه. (از اقرب الموارد). کنایه ازجامه بربافتن. (مصادر زوزنی) ، کنایه از سرودن شعر. بنظم آوردن شعر. (از اقرب الموارد) ، گوشت دادن. (مصادر زوزنی). چیزی را طعمه کسی گردانیدن. (مصادر زوزنی). گوشت خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ذیل اقرب الموارد) (المنجد) ، قادر گردانیدن کسی را بر دشنام کسی، یقال:الحمه عرض فلان اذا امکنه منه لشتمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غمگین کردن کسی را، تیز نگاه کردن و نظر انداختن، بزمین افکندن کسی را. تجدیل، در شر و فتنه انداختن گروهی را. الحم بین بنی فلان شراً، جناه لهم. (اقرب الموارد). جنگ برپا کردن، التیام دادن چیزی را. (از المنجد) ، چسبانیدن چیزی بچیزی. (از المنجد) ، الحم الرجل، یعنی کشته شد. (از ذیل اقرب الموارد)